نویسنده: رابرت نیزبت
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی




 

 Tradition and Traditionalism
سنت که جایگاه ویژه‌ای در میان رسوم و عرف و سبک و سیاق‌های قومی دارد که سنگ بناهای فرهنگ‌های بشری هستند، عموماً به رسومی اطلاق می‌شود که ریشه‌های ژرفی در گذشته و هاله‌‌ای از تقدس با خود دارند. واژه‌ی سنت (tradition) از فعل لاتین tradere مشتق می‌شود که به معنای تحویل‌ دادن، عبور دادن و انتقال دادن در طول زمان است. هرچند که این فعل می‌توانست به انتقال هر چیز عادی و مبتذلی هم اطلاق شود، اما کم‌کم به چیزهای بسیار هم و «گنجینه‌های» گذشته اختصاص پیدا کرد که ارزشی فوق‌العاده برای زمان حال و شاید آینده دارند.
سنت‌ها، بنابه کاربرد دیرینه، به مهم‌ترین حوزه‌های زندگی انسان مانند خویشاوندی، دین، حکومت و سطوح بالای فرهنگ همچون ادبیات و هنر تعلق دارند. ما درباره‌ی مسیحیت سنتی در اروپا و درباره‌ی پادشاهی، پدرسالاری، حکومت مشروطه و هنر استادان گذشته به مثابه سنت سخن می‌گوییم. برای هر چیز که کم‌تر یا پایین‌تر از این‌ها باشد، احتمالاً از واژه‌ی «رسوم» یا «روش‌های قومی» استفاده می‌کنیم.
اشتباه است که سنت‌ها را ذاتاً ایستا و همیشه متمایل به رکود و جمود تصور کنیم. در تمامی طول تاریخ مهاجرت‌ها، جنگ‌ها و انقلاب‌ها به وفور در پس خود اشتیاق و آرزوهای گروه‌ها به دفاع، حمایت یا حتی اشاعه‌ی سنت‌های ارجمندشان را داشته‌اند. انقلاب‌ها و جنبش‌های بزرگ اصلاحی نه فقط از احساس بی‌عدالتی، که از حس تاریخی تخلف از سنت‌های کهن سرچشمه می‌گیرند. اگر کسی بتواند بگوید که اوضاع و کردارهای کنونی نشان‌دهنده‌ی انحراف از سنت‌های غرورآفرین سیاسی در حکومت و قانون است، ژرفای نظرگیری به موضع خود داده است. همان‌طوری که تاریخ مارکسیسم نشان می‌دهد، چپ‌ها نیز به اندازه‌ی راست‌ها در بحث و جدل‌های عقیدتی به سرعت از مارکس «واقعی» یا «راستین» سخن می‌گویند و هرچند ممکن است از واژه‌ی «سنت» استفاده نکنند. این معنا غالباً به وضوح در گفته‌های‌شان دیده می‌شود. عین این مطلب درباره‌ی دین صادق است. تاریخ مسیحیت از زمان اصلاح دینی تا حد زیادی تاریخ فرقه‌ها و تفرقه‌هاست. تقریباً بدون استثناء، بانیان و پیام‌آوران فرقه‌های جدید همیشه اصرار دارند که راه آن‌ها هرقدر هم افراطی به نظر برسد، پایه و اساس آن شوق بازگشت به «دین دوران قدیم» یا به بیان شایسته‌تر، بازگشت به «سنت ناب عیسی مسیح» است.
دشوار می‌توان تاریخ اخیر ایده‌ی سنت را از جریان‌های فکری اروپای غربی جدا کرد که در انقلاب فرانسه و بعد از آن نزد کسانی که خود را سنت‌گرا می‌نامیدند به وجود می‌آمد. اشاره‌ی من خصوصاً به لویی گابریل دو بونال و ژوزف دومامستر است. استفاده از واژه‌ی «محافظه‌کار» به عنوان اصطلاحی سیاسی تا دهه‌ی 1820 در فرانسه و انگلستان رایج نبود. اما سنت‌گرایی به مثابه فلسفه‌ای سیاسی، و همچنین عنوانی سیاسی، تا دهه‌ی 1790 کاربرد داشت. ادموند برک بیش از هر شخصیت دیگری در رواج این اصطلاح نقش داشت. جالب این است که ظاهراً او در تأملاتی درباره‌ی انقلاب در فرانسه نه از واژه‌ی «سنت» استفاده کرده است و نه از «سنت‌گرایی»، اما قاطعانه از واژه‌ی «تعصب» استفاده می‌کند و دفاع جانانه‌ی او از «تعصب آمیخته به عقل» یکی از فصیح‌ترین دفاعیه‌هایی است که تاکنون برای سنت و سنت‌گرایی نوشته شده است.
چیزی که برک و همه‌ی سنت‌گرایان اوایل قرن نوزدهم به آن می‌تاختند انقلاب فرانسه و ایده‌های ملهم از روشنگری آن یعنی عقل، فردگرایی، آزادی و برابری بود که در هیئت قوانینی به تصویب و تثبیت رسیده بود که از پی چندین حکومت انقلابی متوالی به وجود آمده بود. انقلاب برای ترویج این ایده‌ها تقریباً به ضرورت مجبور بود که به نهادهای نظام کهن حمله کند: یعنی به سلطنت، اشرافیت، کلیسا، صنوف، اجتماع روستایی و غیره.
سنت‌گرایانه خودخوانده چیزی را که انقلاب به آن یورش می‌برد، موضوع حرمت و ستایش ساختند. در این‌جا اساساً پای ارزش‌ها و ساختارهای قرون وسطا در میان بود؛ از سر تصادف نیست که قرون وسطاگرایی و سنت‌گرایی در قرن نوزدهم خیزش همزمانی داشتند. این خیزش را در هنرها و علوم اجتماعی به یکسان می‌بینیم. در حوزه‌ی هنرها، چهره‌هایی مانند آگوستوس پاگین، ویلیام موریس و جان راسکین؛ در علوم اجتماعی فریدریش کارل فُن ساوینیی و هگل در آلمان با صراحت قرون وسطا را ستایش و با سرسختی از نهادهای سنتی نظیر خانواده‌ی پدرسالار، اجتماع روستایی، صنف و نظام طبقاتی اجتماعی حمایت می‌کردند. آن‌ها به همان میزان درباره‌ی نیروهای جهان مدرن مانند صنعت‌گرایی و فن‌آوری، و همچنین در بعضی موارد، دموکراسی توده‌ای و مساوات‌گرایی که ظاهراً سنت‌ها را از پای‌بست ویران می‌کرد با لعن و سرزنش سخن می‌گفتند. انصاف حکم می‌کند که بگوییم تقابل میان سنتی و مدرن، به نحوی که از اوایل قرن نوزدهم تا همین لحظه‌ی کنونی در آثار و مکتوبات غربی می‌بینیم، فقط شکل یا روایت دیگری است از مضامینی مشابه گماین‌شافت و گزل‌شافت، منزلت و قرارداد، و انواع همبستگی که امیل دورکم در تقسیم کار در جامعه (Durkheim, 1893) توصیف کرد. تمایزی که ماکس وبر بین سنتی و عقلانی می‌گذارد نیز به همین مضامین مربوط است.
و سرانجام باید تأکید کنیم که سنت‌گرایی، محافظه کاری و راست سیاسی هرگز اصطلاحاتی معادل با یکدیگر نیستند؛ دست‌کم از اوایل قرن نوزدهم که این سه واژه دلالت‌های فعلی‌شان را کسب کردند، نمی‌توان آن‌ها را معادل هم دانست. سنت‌گرایان بنا به تعریف به قدیم و مقدس وفادارند. اما این ضرورتاً باعث نمی‌شود که محافظه‌کاران جزو آن‌ها باشند، با توجه به سیمای بارز محافظه‌کاری در سیاست غربی معاصر نمی‌توان آن را سرسپردگی قدیم و مقدس به شمار آورد، و همچنین سنت‌گرایی ربطی به راست سیاسی ندارد. بنابراین، حرمتی که سنت‌گرایان برای خویشاوندی، دین، طبقه‌ی اجتماعی و امر مقدس قائل هستند به هیچ وجه با ترجیح فعلی محافظه‌کاران یعنی فردگرایی افراطی، بازار آزاد، آزادی‌طلبی و مالکیت و سود خصوصی بی‌قید و بند، ضرورتاً همخوانی ندارد. درباره‌ی رابطه‌ی سنت‌گرایی با راست سیاسی فقط کافی است به گروه‌های متعصب سنت‌گرا در جهان مدرن بیندیشیم که سرسپردگی بی‌چون و چرای آن‌ها به یک یا چند سنت آن‌ها را به چپ انقلابی بیش‌تر نزدیک می‌کند تا به راست‌گرایی یا محافظه‌کاری. ارتش جمهوری‌خواه ایرلند (RIA) و باسک‌های اسپانیا شاید برای مثال کفایت کنند، اما در زمان حاضر شاید در وهله‌ی اول بهتر باشد به خاورمیانه و قیام‌های اسلامی بسیار سنت‌گرایانه بیندیشیم.
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.